عروسك نازم ، سه شنبه 11/4/92 همين كه مي خواستم پايم را از در بيرون بگذارم بيدار شدي و با خوشحالي گفتي:« مامان زود بريم الان سرويس مي ره» هر چي باهات صحبت كردم كه برو خانه مامان جون راضي نشدي و زدي زير گريه و گفتي :« تو سرويس غر نمي زنم؟» گفتم : « هم خودت اذيت مي شي هم مامان» دوباره با گريه گفتي:« قول مي دم حرفت را گوش كنم». سريع آماده ات كردم و به دانشگاه آمديم. ناگفته نماند كه بين راه پشيمان شدي و گفتي:« من نمي خوام بيام». نمي دانم چرا هر وقت سوار ماشين مي شويم بعد از 10 دقيقه، غرغر كردن و بهانه گرفتنت شروع مي شود. به دانشگاه رسيديم بعد از خوردن صبحانه ات، رفتي به خاله ها سر زدي و...